خواند شب در«مايه افشار» دزد :
«شد سرازير از در و ديوار دزد »!
ظاهرا مجنون وليكن راهزن !
بوسه مي دزد زروي يار دزد !
خوب مي داني كه وقت دوختن
بُرده از پيراهن و شلوار دزد !
پول در مي آورد وقت فروش
اززمين صاف و ناهمواردزد !
خنده برلب مي زند جيب تورا
موقع روبوسي و ديدار دزد !
چندروزي رفته زندان چون همه
باسند آزادشد هربار دزد!
رفته بودم سالني ديدم كه واي !
مي زند بادوستانش تاردزد !
چندشركت ساخته درهركجا
از فروش «شيشه» و «سيگار»دزد !
آدم بي غيرت و بي عاطفه
آدم لوطي و مردم خوار دزد !
مثل كودك زودگولت مي زند
وقت پند و موقع گفتاردزد !
من نديدم گر شما ديدي بگو
هيچ آويزان شده بردار دزد ؟!
پول مردم را كه خورده دايما
مي خورد «شامپاين» توي «بار» دزد !
رفته بودم بنده جايي ،پيش ِمن
سبزشد ناگاه يك خرواردزد !
پيش ازاينها دزد مخفي مي شده
حال آزاداست درانظاردزد !
شورت يك حاج خانمي را نيمه شب
برد و قايم كرد توي غار دزد !!
ديده ام شب زنده داري مي كند
تا بدزد چيزي از بازار دزد !
زردو لاغر شخص زحمت كش ولي
همچوگاو گنده و پرواردزد !
صبح كه از خانه بيرون مي روم
مي شودروي سرم آوار دزد !
قحبه اي را تور زد دركوچه اي
برد اوراتوي آب انبار دزد !
دايم ازقانون چرادرمي رود
هچمو متن و مطلبي فرّاردزد ؟!
دزدي خودرا چوگيرافتد كند
چون تمام دزدها انكار دزد !!
چون كه تو دزدي، پدر جد ّ تو دزد !
بنده را هم مثل خود انگار دزد !